نهج البلاغه پس از هزار سال (2)
نهج البلاغه پس از هزار سال (2)
ترجمه :م-علي ميرزايي
دليل سوم
«مالکِ هستي، با خورشيد نشانه اي را به ما مي نماياند که اين نشانه به نعمت هاي خداوند اقرار نموده و از آن خبر مي دهد.
در آن هنگام که شب فرا مي رسد، پنهان شده و خود را مخفي مي کند و اما در روز خود را نمايان مي سازد. در آن هنگام است که نور سپيده دمان از اين خورشيد جدا مي شود و تاريکي شب را منجلي مي سازد و حجاب پوشاننده را جدا ساخته و از هم مي درد. بر عرض افق لباسي برتن مي کند که در افق غربي گويان لباسي زرد رنگ است. خورشيد آشکار شد و در آن هنگام اشعه هايش را در همه جا پراکنده ساخت تا جايي که چشم تيزبين نيز از ديدن منظره اي از اين خورشيد ناتوان ماند. بر روي خورشيد، چيزي همچون شيء آغشته به زعفران است که به اشعه هاي درخشانش شبيه است؛ شعاعي که خود همچون مرواريدي نوراني است. پس چون خورشيد برآيد، زردي اش رو به سپيدي گذارد و همچون پارچه اي معروف و مشهور به گرد در آيد. نور و روشنايي آفاق را مي پوشاند و با گرماي خورشيد برافروخته مي گردد و با برآمدن آفتاب ظهر شعله ور مي گردد. در آن زمان که خورشيد نمايان مي شود و پرتو خود را در همه جا مي گستراند، سايه را مي بيني که کوتاه و ناپيدا مي شود و همين سايه را به هنگام زوال خورشيد از پهنه زمين مي بيني که همه جا گسترانيده شده است.
خورشيد، همان طور که طلوع مي کند، به مخفيگاه خود و به محل غروبش باز مي گردد، همان طور که انسان بزرگسال و کهنسال چنين بازگشتي دارد. و خورشيد نزديک به غروب مي شود و به زردي مي گرايد، تا جايي که شعاع آن به هنگام پشت کردن و روگردانيدن، براي آن کس که بدان مي نگرد،واضح و روشن ديده مي شود و آشکار است. سالهاست که فنا مي شود و خورشيد همچنان هر روز مي ميرد و زنده مي گردد و در همه جا پراکنده مي شود.»
آيا شاهد ظرافت وصف و تخيل در اين قصيده جاهلي هستيد؟و من شما را به خواندن اشعار معلقات دعوت مي کنم، آن جا که وصف باران، رعد و برق، اسب و جنگ را به به دقت مي نگريد...و همچنين، مي توانيد به توصيف لبيد هم در وصف گياه«تربه»-که پيش تر گذشت -مراجعه کنيد...و همچنين اوصاف جالب قرآن کريم را بخوانيد. بشنويد کلام خداوند متعال را در احوال نيکوکاران که چگونه در باغها و گردشگاه هاي فردوس برين هستند.
«و ياران دست راست. ياران دست راست کدامند؟در زير کُنارهاي بي خار و درخت موزي که ميوه اش در هم پيچيده باشد، و سايه اي کشيده و پيوسته و آبي همواره روان و ميوه اي بسيار که نه بريده و قطع شود و نه بازداشته شود و فرشهايي برافراشته...»
و بنگريد به توصيف خداوند متعال از تطور در خلقت انسان:
«به تحقيق، ما انسان را از چکيده گل آفريديم، سپس او را نطفه اي ساختيم در قرار گاهي استوار، سپس نطفه را خون بسته اي ساختيم و آن خون بسته را پاره اي گوشت کرديم و آن پاره گوشت را استخوان ها گردانيديم و برآن استخوان ها گوشت پوشانديم. سپس او را به آفرينشي ديگر بازآفريديم. پس، بزرگ و استوار است خداي يکتا که نيکوترين آفرينندگان است.»(2)
و پس از اين مطالب، کدام غرابت در توصيف خفاش و طاووس توسط علي عليه السلام موجود است؟کسي که شير علم و ادب و فصاحت را از دستان محمد(ص)پيامبر رب العالمين-نپوشيده و به همين واسطه در ميان متقدمان و متأخران بارز شده است.
سفارش امام علي(عليه السلام)به مالک اشتر
حال آنکه پرورش علي در سايه شاخساران وحي و رسالت، سزاوار آن است که او برشايستگي ها و توانايي هايي لحاظ شود که ديگر رجال اسلامي، هيچ يک آمادگي چنين قابليت ها و توانايي هايي را ندارند.
اين معاويه است؛ دشمن سياسي علي، هنگامي که به نام حضرت به محمد بن ابي بکر به هنگام انتخاب او به فرمانداري مصر نوشته بود، دست مي يابد، شروع به خواندن و مطالعه آن مي کند و هر بار که خواندن را از سر مي گيرد، آثار تعجب در او هويدا مي شود. وليد بن عقبه چون اعجاب معاويه را مي بيند، مي گويد:
«از اين سخنان در گذر، که بايد در آتش سوزانده شود!»
معاويه مي گويد:
«باز ايست!که تو در اين مورد حق اظهار عقيده نداري.»
وليد پاسخ مي دهد:
«آيا رأي و حسن تدبير آن است که مردم واقف شوند، سخنان بوتراب نزد توست و تو از آن ها مطالبي را فرا مي گيري؟»
معاويه به او گفت:
«واي برتو!آيا مرا فرمان مي دهي که چنين علم و دانشي را بسوزانم؟به خدا سوگند که دانشي اين چنين جامع و محکم نشنيده ام.»(4)
شما به سهل و آساني نبايد از اين سخن معاويه بگذريد که گفت:«به خدا سوگند، نشنيدم که علمي جامع تر و استوارتر از آن باشد».بنابراين بايد گفت که :اي کاش ادباي ناقد ما انصاف به خرج داده و در اين موضع، همچون معاويه به ادبيات و علم علي اعتراف مي کردند.
أين و کيف(کجايي و چگونه)
اما به کار بردن«أين» و«کيف»در تمجيد از حضرت باريتعالي و تنزيه آن از احاطه و حصر و وصف توسط حضرت علي عليه السلام؛ در اين باره شما را باز مي گردانم به اين که توحيد خداوند عز و جل اگر از مکان(کجايي)و کيفيت(چگونگي)منزه نگردد، ناقص باقي مي ماند:
امام در خطبه اي مي فرمايد:
«هر کس حد و مرزي براي او قائل شود، او را به شمار آورده...و هر کس او را به شما آورد، ازليت او را باطل ساخته و هر کس بگويد:«کجاست؟»براي او مکان قرار داده ...و هر کس بگويد:«چگونه است؟»او را توصيف کرده است.»
و امام در خطبه اي ديگر مي فرمايد:
«...با چشم قابل ديدن نيست و به مکاني محدود نمي گردد...»(5)
و اين سخن، ما را به حيرتي عظيم فرو مي برد که مي گويند:استعمال «أين»و«کيف»در تنزيه حضرت الوهيت شناخته نشده است مگر بعد از ترجمه کتاب هاي ايراني و يوناني به عربي. الحمويني-دانشمند و علامه مشهور-در کتاب خود با نام «فرائد السمطين»با سند مجاهد از ابن عباس(6)روايت مي کند که گفت:
«فردي يهودي که به او نعثل گفته مي شد، نزد رسول خدا(ص)آمد و به ايشان گفت:اي محمد!من از تو درباره مطالبي سؤال مي کنم که چندي در سينه ام مي گذرد. اگر به آن پاسخ دهي، به دست تو مسلمان مي شوم. حضرت فرمودند:بپرس ابوعمار!مرد گفت:اي محمد!پروردگارت را براي من توصيف کن. حضرت فرمودند:«خالق توصيف نمي شود مگر به واسطه آن چه که او خود را بدان توصيف کرده است و چگونه وصف شود خالقي که اوصاف از درک او و اوهام از رسيدن به او ناتوانند و انديشه ها از تعريف و تمجيدش و ديده ها از احاطه به او عاجزند. او بزرگ تر از ان است که وصف کنندگان توصيفش کنند. در عين نزديکي، دور است و در عين دوري نزديک. کيفيت را او تعيين کرده؛ بنابراين درباره او گفته نمي شود«چگونه؟»...مکان را او مشخص ساخته؛ پس درباره وي گفته نمي شود:کجاست.کيفيت و کجايي دراو منقطع است...»
پس اگر به درستي در دانش ناقدان ادبي و ميزان بهره مندي آنها از سيره پيامبر اسلام تأمل کنيد، همين کفايت مي کند!
به کار بردن روش عددي
روش عددي، در ادبيات جاهلي شناخته شده نبوده و در ادبيات اسلامي نيز همچنان ناشناخته بود تا اين که ابن مقفع کتاب کليله و دمنه(8)را به عربي برگرداند.»
و از همين مطلب دستاويزي ساخته است تا بگويد که :چنين روشي از ساخته هاي شريف رضي است.
حقيقتاً غريب به نظر مي رسد که چنين سخني از اديبي همچون بستاني بيان شود. کسي که به وسعت اطلاعات و وفور معارف و علوم مشهور بوده است...چرا که اين روش در ادبيات عرب پيش از اسلام هم معروف بوده است. سخن زهير گواه براين است:
حقيقتي که زداينده باطل است، برسه وجه است:توانايي، .حرکت، جهيدن.
قرآن کريم نيز اين روش را به کار برده است. خداوند متعال مي فرمايد:
«هشت جفت را-از ميش، و از بز، دو نر و ماده -[بيافريد]بکو آيا [خدا]دو نر را حرام کرده است يا دو ماده را؟....»(9)
و پيامبر صلي الله عليه و اله فرمودند:
«اسلام برپنج چيز بنا شده است:شهادتين و اقامه نماز،پرداخت زکات، اداي حج و روزه.»
و ايشان صلي الله عليه و اله فرمودند:
«پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار:زندگي را پيش از مرگ، سلامتي را قبل از بيماري. فراغت خود را قبل از مشغوليت، جواني را قبل از پيري و ثروتمندي را قبل از فقر.»(10)
و پيامبر صلي الله عليه و اله فرمودند:
«چهار چيز است که به هر کس اعطا شود، دنيا و آخرت به او اعطا شده است:زبان ذاکر، قلب شاکر، صبر بربلا و همسري که در جان و مال انسان خيانت نورزد.»(11)
وأحنف گفته است:
مؤمن ميان چهارکس قرار گرفته:مومني که به او حسادت مي ورزد، منافقي که نسبت به او کينه دارد،کافري که با او مي جنگد و شيطاني که فتنه انگيزي مي کند. و همچنين ميان چهار چيز قرار دارد که از آن چهارکس پيشين کمتر نيست:يقين، عدالت، مال حلال و برادري که در مسير خداست.(12)
گمان مي کنم که اين مطالب براي اين که به ناقدان ثابت شود که روش عددي در زمان امام علي عليه السلام و پيش از ايشان معروف بوده است، کافي است . جز اين که حضرت در به کارگيري اين روش، شيوه اي داشته است که نشانه اي از توسع و تفنن در آن ديده مي شود و از اين پرورش يافته دست رسول خدا و وارث علوم او انتظار مي رود؛ کسي که همه ادبا ايمان دارند به اين که او اولين متفکر اسلام است و کلامش فراتر از کلام مخلوق و فروتر از کلام خالق است و حکمتي که او براي ما آورده، حکمتي متعالي است که در سراسر زمان ها جاودانه است. کلام گفتار او از هم قدرت منطقي محکمي بهره مند و بنابرقياسهاي بليغي استوار شده است. او در همه اين موارد به نسبت مردان هم عصر خود، نوگرا به شمار مي آيد. اين شيوه منحصر به فرد اوست که کسي در آن به گرد پايش نيز نمي رسد.
ما مي گوييم از امام علي عليه السلام با تمامي اين ويژگي ها انتظار مي رفت است که اين روش را در سطحي بسيار گسترده به کار گيرد ...و براي ما روشن است که حضرت همه اين مطالب يا بيشتر از آنها را از آيات قرآن حکيم و و سخنان پيامبر(ص)استنباط کرده است. مي فرمايند:
(به هر کس چهار چيز داده شود، از چهار چيزمحروم نمي شود:به هر کس -توفيق-دعا کردن داده شود، از اجابت شدن محروم نمي شود و هر کس که -توفيق-توبه کردن به او داده شود، حرمان از پذيرش آن نمي بيند. به هر کس-توفيق استغفار عطا شود، از آمرزش و مغفرت محروم نمي ماند و به هر کس-توفيق-شکر گزاري داده شود، از زياد شدن نعمت محروم نمي گردد
درباره استغفار مي گويد:
هر کس عمل زشتي انجام دهد يا به خودش ظلم کند و بعد، از خدا طلب غفران و آمرزش نمايد، خدا را بسيار آمرزنده و مهربان خواهد يافت
درباره شکر، خداوند متعال مي فرمايد:
«لئن شکرتم لازيدنکم.»(اگر سپاس گزاريد، قطعاً-نعمت خود را-برايتان مي افزايم.
درباره توبه نيز خداوند مي فرمايد :
همانا توبه براي کساني که از روي جهالت عملي زشت انجام داده و سپس، به زودي از آن توبه مي کنند، برخدا فرض است که توبه آنان را بپذيريد اينانند که خداوند توبه اشان را مي پذيرد و او بسيار دانا و حکيم است. بنابراين آيا پس از اين مطلب جاي شکي باقي مي ماند تا ناقدان آن را ابراز کنند؟
دليل چهارم
اي اميرمؤمنان!حقا که به تو علم غيب عطا شده است!
پس امام عليه السلام خنديد و فرمودند:
اي برادر کلبي!اين علم غيب نيست. اين آموختن از شخصي عالم است. علم غيب علم به روز و ساعت قيامت است، و خداوند آن را با قول خودبرشمرده است، آن جا که مي فرمايد:«همانا خداست که در نزد او علم به روز و ساعت قيامت است..»اين همان علم غيبي است که هيچ کس جز خدا آن را نمي داند، اما جداي از اين مطلب، علمي است که خدا به پيامبرش آموخته و ايشان نيز به من آموختند و برايم دعا کردند که سينه ام ظرفيت آن را داشته باشد و درونم مملو از اين علم شود.
اگر ما همين يک قول را اتخاذ کنيم و از نتيجه گيري از مسائل اجتماعي که شامل مقدمات و علل آن مي شود، صرف نظر کنيم و نيز اگر از اين سخن پيامبر صلي الله عليه و اله که فرمودند:
«بپرهيزيد از دانايي و هوشياري مؤمن، که او با نور خدا مي بيند»
چشم پوشي کنيم، باز هم مي بينيم که همان يک قول و سن براي از بين بردن اين شک و ترديد و اشتباه کفايت مي کند.
نهج البلاغه و شارحان آن
«مدبر چنان حکومتي و قهرمان چنان قدرتي، همان پرچمدار غلبه کننده اش، اميرمؤمنان علي بن ابي طالب است.»
بلکه وي از اين مقدار هم فراتر رفته، و اعتراف مي کند که همه الفاظ از امام صادر شده است. حتي وي آنچه را که در کتاب آمده، حجت و دليلي براي فرهنگ هاي لغت قرار مي دهد.(14)
خلاصه:قرآن کريم نازل شد، در حالي که معجزه اي در بلاغت به شمار مي آمد و جديدترين نوع قوانين ديني و زندگي به شمار مي رفت و همين طور در زمينه سياست و حکمت و آداب اخلاقي و اجتماعي که در آن ذکر شده بود، امري نوين به حساب مي آمد. اين مسئله نوين بودن، حرکت متحولانه سختي بود که اذهان را با فرهنگ رفيع جديدي تربيت نمود و همچنين آن ها را براي زندگي جديد آمده و مهيا ساخت.(15)
بنابراين آن عربي که باديه و صحرا از او انساني با طبع خشن ساخته بود که بت ها را پرستش مي کرد و همّ و غم او اين بود که با برادر عربش بجنگد و او را بکشد و او را غارت نمايد، و در تاريکي گسترده اي از جهل دنيوي و هرج و مرج و خرافات و تفرقه مي زيست، ميانه شبانگاه و صبحگاهان به انساني متمدن و مومن مبدل شد که خدا را عبادت مي کرد و برادر خود را صادقانه و وفادارانه دوست مي داشت؛ وجودش سرشار از علم و زندگي اش مملو از نظم شده بود. آيا به نظر شما عجيب نيست که انقلابي فکري، اجتماعي، سياسي، ديني و حقوقي همچون انقلابي که بعثت محمد ايجاد کرد، به وقوع بپيوندد. انقلابي که از مردمي جاهل، ضرررسان و متفرق، امتي عظيم به واسطه قدرتش، و عزيز و شکست ناپذير به واسطه اتحادش مي سازد. امتي که به فضل قرآن و قانون و شرع آن، به چراغ هدايت و رهبريتي درست و قوي براي جامعه انساني مبدل شد...آيا به نظر شما عجيب است که چنين بعثت نوآور و سازنده اي توانسته است عالم عرب را به بلنداي کمال بشري برساند وهمچنين در سايه حکومت و سيطره اسلام به فتوحات بپردازد، تا جايي که تقريباً اين گستردگي نيمي از وسعت زمين را پوشش دهد؟
آيا تعجب آور است که چنين بعثتي، مردي همچون امام علي بن ابي طالب را شکل دهي کند و کتابي که همچون نهج البلاغه را ارائه دهد؟
اگر من، سخني نظير اين بگويم، در واقع ترديد در کفايت و لياقت روح پويا و درخشان اسلامي است و همين طور ترديد در کفايت و شايستگي ذهن صاف عرب در پذيرش تأثيرات فرهنگ وحياني-الهي و نبوي است. کتابي همچون قرآن که در دنياي عرب را از تاريکي به سمت نور بيرون آورده، سزاوار آن است که براي مردم مددي چون امام علي عليه السلام را به ارمغان آورد که بهره مندي وي از چنان فرهنگ الهي -نبوي را هرگز شخص ديگري از مسلمين دارا نبوده است.
ايشان در خانه پسرعمويشان محمد-که منبع و مرکز اسلامي علوي است-پرورش يافتند. بنابراين علي عليه السلام استادي نيکو و مهربان داشتند که ايشان که -درود خدا براو باد!-علي رابا صبغه اخلاقي خود شکل داد و او را با بلاغت و شيوايي نبوي، پرورش داد. و چون قرآن کريم نازل شد و پيامبر بار رسالت را بردوش گرفت، علي عليه السلام اولين کسي بود که به او ايمان آورد و در مسير ايشان، مجاهده کرد و پيامبر نيز به او به عنوان کاتب وحي اعتماد نمود. پيامبر هر زمان که آيه اي به او القاء و ابلاغ مي شد، شروع به تفهيم آن به علي عليه السلام مي نمود و همه معاني و اغراضي را که در ژرفاي آن نهفته و پنهان بود، به وي مي آموخت و تفهيم مي کرد. بنابراين گنجينه علمي، ادبي و ديني او هر روز افزون تر مي شد و به نمو مي رسيد. تخيل ايشان از لحاظ توصيف فراخ گشت و احساسشان رقيق و بصيرتشان نوراني و ذوق ادبي شان لطيف گرديد و اما عليه السلام همچنان نزديک ترين مردم به پيامبر صلي الله عليه و اله و ارجمندترين و بزرگوارترينشان نزد پيامبر بودند، تا اينکه خداوند رسولش را به جوار اقدس خود فراخواند . و چون علي خلافت را به عهده گرفت و مخالفان بر وي شمشير برکشيدند، نياز به دفاع از مرکز خلافت بود، که به ناگاه او با چنان بلاغت و شيوايي اي که کودکان از آن سيراب شده و بزرگان آنان به حدي از کمال رسيدند، ...همچون ماه شب چهارده درخشيدن گرفت و آنگاه با علم نهفته الهي و با شيوه هاي حکمت و نشانه هاي ادبي و تحفه هايي در سياست هاي مدني و حقوقي، زبان گشود و سخناني را ارائه کرد که همواره تا برپايي قيامت، به عنوان آفتاب بيان بشري باقي خواهد ماند و اين بلاغت سحرانگيز و شکوه فياض در زيبايي توصيف و دقت و ظرافت، قدرت سخن آوري نيکو، وفور کلمات ...و آن دانش فلسفه اخلاقي و آگاهي به قوانين اجتماعي و سياست مدتي، توانايي مقتدرانه نسبت به تغيير فنون سخن، حکمت هاي ارزشمند، و افکار و انديشه هاي متعالي و رشد يافته ...همه و همه از عواملي است که موجب مي شود تا ابن خلکان و تذکره نويسان پس از او در صحت نسبت نهج البلاغه به امام عليه السلام دچار ترديد شوند و حال آنکه اگر آنها بازگشتي به زمان و مکان که امام در آن ها رشد يافته بود، داشتند و به موجهاي سياسي اي که حضرت را ا حاطه کرده بود و بهره فرهنگي و اجتماعي اي که قرآن ان را منتشر ساخته بود، مراجعه مي کردند و آن ها را به طور دقيق مورد بررسي قرار مي دادند...و همچنين اگر دريابند که قرآن و تربيت نبوي، مدرسه اي بوده که امام را به نشانه رفته و در شيوه ادبي ايشان تأثير گذاشته است، هرگز آنها را اين چنين نمي ديدم که در شکشان باقي بمانند مگر آن که به يقين برسد. بلکه اگر آن ها با بينشي آگاهانه و نقادان ميان شيوه سخن و لهجه قاطعانه امام و اسلوب هماهنگ ايشان و طبيعت آتشين آن حضرت که برخطبه هايشان غلبه دارد و ميان سخنان شريف رضي در آثار نثري او مقايسه اي انجام مي دادند، براي ما و خود آنها کفايت مي کرد که رنج ترديد در نهج البلاغه را به دوش نکشد و مشاهده کرديم که آنچه که براي ما با عنوان برهان ثابت اظهار کردند، در واقع بي اعتباري گمان هاي اين شک کنندگان در نهج البلاغه بوده است.
ما قبل از اتمام اين بحث، با سخني جاودانه از شيخ محمد عبده شما را ترک مي کنيم. سخني که در خلال آن، ارزش اين کتاب گران قدر تبيين مي شود.
شيخ محمد عبده-رحمة الله-گفته است:«در ميان اهل لغت کسي نيست مگر آن که قائل به اين مطلب است که کلام امام علي بن ابي طالب، شريف ترين کلام و بليغ ترين آن پس از کلام خداوند متعال و کلام پيامبرش است و از لحاظ ماده و محتوا، وافرترين آنها و از جهت اسلوب، در عالي ترين مرتبه و جامع ترين آنها از لحاظ معاني والا و ارزشمند است.»
پي نوشت ها :
1ـ علم الادب، از أب شيخ، جزء اول.
2ـ سوره مومنون.
3ـ ان چه تعجب استاد حسن زيات را در عهدنامه و سفارش فاروق عمر بن خطاب برانگيخته، اين است:«دليل روشن و واضح آوردن وظيفه مدعي است و سوگند خوردن وظيفه کسي است که انکار مي کند.»
اين قول حکميت و داوري از ان رسول خداست، نه خليفه دوم. اما بخاري در جزء سوم صحيح خود،صفحه(187)،باب«رهن در حضر»روايت کرده است که:«خلاد بن يحيي براي ما روايت کرده که نافع بن عمر از ابن ابي مليکه براي ما نقل کرده است که گفت:به ابن عباس نامه نوشتم. پس به من نامه اي نوشت و گفت:پيامبر چنين قضاوت کرده است که سوگند خوردن وظيفه خوانده دعوي (مدعي عليه)است.»و در صفحه 20از شرح العقائد النسفية،چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد ملي در دمشق(1974)آمده است که رسول خدا صفحه فرمودند:«آوردن دليل روشن وظيفه مدعي است، و سوگند وظيفه آن کسي است که انکار مي کند.»اين مطلب به نقل از ترمذي:احکام(12)و ابن ماجه در احکام ذکر شده و دار قطني نيز آن را استخراج کرده، با افزودن اين مطلب در آخر کلام مذکور که :مگر درباره قسامه(سوگندهايي که صاحبان کشته را به هنگام ادعاي خونبها بدان گواه گيرند).و بيهقي در سنن،اين حديث را از ابن عباس و ابن عساکر و ابن عمر و مسلم، نقل کرده است. شبيه اين حديث را از ابن عباس در کتاب «الاقضية»باب سوگند مدعي عليه(1)ه استخرا ج کرده...بنده مي گويم:اما نوري در شرح اربعين خود که نشر و توزيع آن در کتابخانه دارالفتح، واقع در دمشق انجام شده است، در صفحه(193)از ابن عباس روايت مي کند که رسول الله فرمودند:چون مردم دعاوي شان را بياورند، گروهي اموال قومي و يا خونبهاي آن ها را مدعي مي شوند، اما آوردن دليل واضح و روشن برعهده مدعي و سوگند برعهده منکر است».بنابراين، چگونه نويسنده اي بزرگ چون زيات در اين لغزش افتاده و اين حديث را به خليفه دوم نسبت داده است؟
4ـ شرح ابن ابي الحديد،ج2،چ مصر
5ـ اگر مي خواهيد براين گونه معارف با اسلوبي زيبا و نيکو و بليغ درباره تنزيه حضرت قدسي آگاه شويد، پس !خطبه هاي علي-اميرالمؤمنين -را بخوانيد!
6ـ رجوع کنيد به صفحه(39)از کتاب غاية المرام.
7ـ روائع بستاني،علي بن ابي طالب.
8ـ بسياري از ادبا براين باور قاطعند که کتاب کليله و دمنه از تأليف خود ابن مقفع است و ترجمه آن به عربي را ادعا کرده تا آن را ترويج دهد.
9ـ انعام.
10ـ عقد الفريد، جزء دوم، باب مواعظ انبياء در صورت تمايل به اطلاعات بيشتر، به کتاب الجامع الصغير في اقوال النبي مراجعه کنيد.
11ـ عقد الفريد، همان.
12ـ البيان و التبيين از جاحظ، جزء دوم، صفحه158.
13ـ او مفتي پيشين کشور مصر بوده است.
14ـ محمد محي الدين يکي از شارحان نهج البلاغه است. براو خرده مي گيرند که درباره امام گفته است:(ايشان جواني بودند با نيروي جواني و آمال و آرزوها و نشاط اين دوران)و اين نيرو و نشاط و آرزو تعبيري باطل و به دور از شايستگي و صلاحيت ايشان است. به خصوص که اين مطلب را براي توجيه موضع امام در مقابل دشمنان و مخالفين وارد ساخته است. معني اين مطلب آن نيست که ما منکر وجود آمال و شور و نشاط در اميرالمؤمنين هستيم. چرا که اين صفات از ويزگيهاي بارز جوان بزرگوار مسلمان است و از جمله مواردي است که شريعت نوراني اسلام آن را تثبيت مي کند و اما م نيز از آن برخوردار بوده است اما اين ويژگيها در ضمن چهارچوب شريعت و حقيقت محصور بوده است و براساس آن چه که از معناي ظاهري گفته استاد محي الدين-يکي از استايد الازهر-يافتم گفتن اين مطالب براي تغيير صورت تاريخ بوده است و در همان صفحه مي گويد«و لم يکن يبلغ به طموحه الي الانتفاض علي جماعة المسلمين بعد الذي نزل في تأليفها و لم شعثها».
15ـ اين فرهنگ در قريحه شاعراني که رسالت را درک کرده بودند، تأثير گذاشت. الفاظشان رقيق شد و تخيلشان صيغه اي از نورانيت گرفت. در اين باره، مراجعه کنيد به شاعراني مانند حسان بن ثابت و ديگر شاعران مخضرم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}